سیه بر سر نکن ای جان، نگردد تا سیه روزم

سیه بر سر نکن ای جان، نگردد تا سیه روزم
سیه هرگز نپوش ای جان، که می‌سوزم که می سوزم

منم عاشق، از این عاشقترم خواهی مگر جانم
جفا اندازه ای دارد، نکن ماهِ دل افروزم

منم دربند و، آزادی تو، ای مغرورِ عاشق کُش
منم پروانه یِ عاشق، تویی آن شمعِ جانسوزم

به گِردَت شمعِ من گردم که تا جان در بدن دارم
من از جان می کشم دست، از تو هرگز کینه اندوزم

ز حارس چشمِ یاری جز، خطا باشد بِدان ای دوست
طوافت می کنم، کن هرچه خواهی آتش افروزم

محمد صادق حارس یوسفزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.