| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
بگشا پنجره را
و در این صبح دل انگیز بهار،
ته این کوچه ی بن بست ملول
نغمه ای از سر آزادی و عشق
زمزمه کن
تا نسیمی عاشق
که وزد بر قد و بالای بهار
ببرد سوی گل و گندم زار
شوق آغاز تو را،
بگشا پنجره را،
بشنو از باران
بوی نمناک گل و پیچک را
غصه ها را بنویس بر گلبرگ،
بسپارش بر باد
تا سراسیمه رود پیش خدا
باز کن پنجره را
و در این فصل شکفتن با من
حرف از راه بگو، از رفتن
من و تو همسفر یک راهیم
ره بیدار شدن
در پی پرواز خیال
قصه ای گفتن و بی تاب شدن
بگشا پنجره را
تا که پروانه ی امید
خرامان آید
بنشیند بر دلتنگی ما
نور پرواز کند،
ته تاریکی کاشانه ی ما
من به پایان خوش قافیه،
ایمان دارم
این نه شعر است که من میبافم
عشق من،
زمزمه ای هست که از شوق فراوان دارم.
مهدی حسینی