رفت آنکه دلم در پی چشمش نگران شد

رفت آنکه دلم در پی چشمش نگران شد
باد سیه از جانب افلاک وزان شد
رفت و همه زندگیم تیره و تارست
آن سوز که درون جگرم بود عیان شد
دل نیست دگر تا بتوان شعر سرایم
رفت و المش با غم و اندوه بیان شد
از سوز غمش هرچه که گفتیم و نوشتیم
اندازه یک ارزن مصری بیان شد
بغضی به گلوی من مسکین بنشسته
چشمم شده دریا و مسیر فوران شد
آن روز که پر زد زبرم تا سر افلاک
دنیا به عیون تیره و بر سر دوران شد
زاهد زغمش اشک بریزد شب و هم روز
آنطور که ماتم زده کل جهان شد


محمدرضا نخعی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.