دستان نازکت را در دست‌هام بگذار

دستان نازکت را در دست‌هام بگذار
بی‌گفت‌وگو سرت را بر روی پام بگذار

از باغ گل بچینم با بوسه‌ای بمیرم
در غنچه‌ای برایم جانانه دام بگذار

اندوه را بپیچان در موج‌های خنده
وقتی که بی‌قرارم سنگ تمام بگذار

اعماق سرد شب را آغشته کن به آغوش
یخ‌بسته عشق‌بازی یک کم مرام بگذار

بگذار جا بگیرم در کافه دو چشمت
فنجان قهوه‌ای را حسن ختام بگذار

محمدرضا زادهوش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.