ای تو همدست بهاران،

ای تو همدست بهاران،
آشنای سبزه زاران .
ای که پژواک صدایت ،
دشت خشک باورم را ،
چون زلال چشمه ساران.
پای یک دیوار سنگی ،
مانده چشمانم به راهت ،
خیس حسرت ، زیر باران .
آشنا کن با سپیده
باور بی باورم را .
آشنا کن با کبوتر،
با درختان ،
با تبار ابر و باران .
تا شکوفد بار دیگر
تک درخت باور من ،
تا رها گردد پرنده ،
تا درخشد بار دیگر ،
آسمان پرستاره ،
تا به یادم آید ازنو
(گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
در میان سبز جنگلهای گیلان )1
تا ببینم باردیگر
باغ را در روز باران
روز خوب آرزوها
روز یاران
روزآزادی ایران .
ای یقین جاودانه ،
من غریبم
بی نصیبم
باوری بشکسته ام من
باورم کن
باورم کن ،
تا رها گردم ازاین شب
این شب تاریک ودیرین
این شب نا مردمی ها،
شام تار روزگاران .

سید محمد اقبالیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.