ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بر دفتر دل نوشتم
به جز یاری که در سینه دارم
یاری دگر نیست مرا
آن بلبل مست که روزی بود همدمم
دیگر در باغ دلم، همخوان نیست مرا
شب ها به ره رسیدن
به صبحی صدیق بودم
ولی افسوس که آن آفتاب زیبا
در کنج پنجره نیست مرا
بر دفتر دل
کمی هم از شادیهایم نوشتم
چه کنم که دیگر توان جوانی نیست مرا
آرزویم این بود که
همچون پروانه ای سبک بال شوم
به هر سویی پر کشم
تا بتوانم وارد میکده ها شوم
با جماعتی بنشینم و خوش آواز شوم
ولی افسوس که آن بال و پر دیگر نیست مرا
روزی به تصحیح دفتر دل نشستم و
دیدم در راه زندگی آنقدر خط خوردگی دارد
که دیگر مجال دوباره نویسی آن نیست مرا
به آسمان و زمین نظری انداختم
به گذر ثانیه ها کمی دقت کردم
دیدم به نظم در گردش است
به مردم شهر و دیارمان
به آن روزهای خوش جوانی و آن دورانمان
به سبزه زاران و رود پر خروش دربند مان
نگه کردم
دیدم و بر دفتر دل نوشتم
به یکباره به خود آمدم
من هنوز هم زنده ام و نفس می کشم
در میان مردمان نامی دارم و
خود را با آن، از قفس تنهایی بیرون می کشم
من اسیر این خاک و دوران گر، شده ام
باز هم میتوانم
بر دفتر دل
با جوهر وجودم بنویسم
پرواز را بیاموزم و به هر سویی پر کشم
و به همه بگویم مرا نگاه کنید
با تمام سختی های زمانه و پیری
ببینید که چگونه با روحی شاد
نقش بودنم را بر روی ورق سفید می کشم
اسماعیل شجاعیان