| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
در پسا رنگ ترین شاخ زمان...
من و این ثانیه ها
به همان عقربه ی عقرب وار
رنگ ها باخته ایم
شعر ها ساخته ایم
ما همان فاخته ایم،
که فراسوی زمان بنشسته
دست بسته پرشکسته
لیک با نجوای خوش
میکند آواز و گویی هیچ نیست
هیچ کیست؟
آن که گوید می رود وز سرحسرت به قفا می نگرد؟
تو بگو هان نرود
نه به حسرت
بلکه با دلبری افزونش
به قفایش نگرد
دل عاشق برود.
در پسا رنگ ترین شاخ زمان...
تو بگو حسرتِ پُرکینه ی پُرظلمتِ پُرحرف،
ندارد جایی...
تو بگو عشقِ پُراز خنده ی پُرشورِ پُراز مستیِ پُر هست،
در این شهرِ پُر از ترس
کجا خواهم یافت؟
در پی یافتن آن خانه به قفا می نگرم...
نه به حسرت،
به اُمید...
به امیدٌ به امیدٌ به امید...
ناعمه خاکپور