ساعت انشاء بود

ساعت انشاء بود

   / و چنین گفت معلم با ما:

   بچه ها گوش کنید

   / نظر من این است

   / شهدا خورشیدند

   مرتضی گفت:شهید

   / چون شقایق سرخ است

   دانش آموزی گفت :

   / چون چراغی است که در خانه ی ما می سوزد

   و کسی دیگر گفت:

   آن درختی است که در باغچه ها می روید

   دیگری گفت: شهید

   / داستانی است پر از حادثه و زیبایی

   مصطفی گفت : شهید

   / مثل یک نمره ی بیست

   / داخل دفتر قلب من و تو می ماند


سلمان هراتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.