بدلی بود

بدلی بود

دل خوش به اینکه

زیر پا

نمی شود

گل کاغذدیواری

در عصری که

مبل ها

ریشه فرشها را

جویده اند

پرده پیچیده

طومار پنجره را

و لحظه هایی

که بی عارند

اما غبطه می خورد

قاصدک

به ایستاده درختی

که با دار کوب

از یک جوی

آب نمی خورد .

کامران اسدی

به شور و شیرینی‌یی که داری5/5

به شور و شیرینی‌یی که داری
مگذار که عقل سراپای مرا فرا گیرد

مگذار که با تو عاقل شوم
و عشق را
این عشق مقدس‌مان
از زاویه دید روانکاوان و پزشکان ژنتیک ببینم

برای هم‌بال شدن با تو
و پرواز تا آدرس کوچه‌ای که خدا در آن
چون پیرمردی غم‌زده زندگی می‌کند
من به جنون نیازمندم

برای تراویدن شعر از لبانم
آنگاه که آغشته به لبان تو هستند
من به جنون نیازمندم

آه بئاتریس
یاد دار ویرژیل دانا
از دانش خود کم آورد
و مرا به عشق تو سپرد

تو را به همان نشان سوگند
مگذار که عقل چون زهرابه افیون
در سراپای من بدود و عبوسم سازد

من به جنون مداومی سرمستم
که از نگاه شوخ و شکنج گیسوانت می‌خیزد

علیرضا غفاری حافظ

دلت را از محبت خارکردم من انگاری

دلت را از محبت خارکردم من انگاری
قرار بود از محبت گل شوند خارهای اجباری
چرا دنیای تو انقدر برعکس است محبوبم ؟
چرا تصمیم داری عاشقت را تو بیازاری؟
تورا بد عادتت کردم درست می گویند مردم
ولی تقصیر من هم نیست تو بی اندازه بی عاری
لیاقت هم اگر داشتی کنار صورت زیبا
رقیبانت نمیدادند به من اکنون دلداری
چقدر سخت است ترک لعبتی زیبا همچون تو
ولی در باطنت مانند یک هندِ جگر خاری.......

سهیل توکلی

برهم خوردن خلا خالی روزهای عادی ام

برهم خوردن خلا خالی روزهای عادی ام
آیا من تنها غریبه ی ، شورشی این وادی ام؟
گرچه تمام شده بلیط های آزادی
امید دارم
اما، تو با آغوشی باز منتظرم ایستادی؟

مقیمم سمت قدم های تو اما
قدم به تمام قدرت تو نمیرسد
تو جامعه و جهان را
من خودم را با اشک شستم
ولی خبرت به گوش های منتظرم نمیرسد
به خیال میسازم هرآنچه  که قول دادی را
باید تمام کنم این توهم رمانتیک انفرادی را
من شب ها دیده ام هم آغوشی مان را وقت خواب
و روز ها
از نبودنت پناه میبرم مدام به چند فلورازپام
شاید ما قربانی نسل های معیوب چند سال دیر تریم
شاید باید ببوسمت و بدوزم گذشته را به حال
کمکم کن
منی که به دوش دارم تمام غم و غربت جهان را
آیا قدرتت به تمام قد من میرسد ؟
اگر لبانم فراموش کند لمس نازک لبانت را
چند آبان باید بدوم
آیا خستگی ام به آذر تنت میرسد؟
بین سه روز و سه ماه و سیزده سال
خیره به پنجره ی مبهم حال
با امید بر صندلی آینده نشسته ایم
باید بگیری دست هایم راکه این روز ها
جفتمان خیلی سخت خسته ایم

فائزه کیانی فر

مرا به لبخند بسپار5/5

مرا به لبخند بسپار
به خنده های جگر سوز ، به قهقهه هایی که همچون آتش فشانی از قلبم رها می شوند
آنگاه که اشک معنی گریه نباشد؛
وقتی از مرز شکستن عبور می کنم
و امید همچون تفنگ خالی مرا نشانه می گیرد
برای هر آنچه باخته ام .
تو را میسپارم به رویا
تا سفر کنی
و از دیوارهای بلند حقیقت بگذری!….

ارغوان اسماعیلی

یک شب بیدار می‌شوم

یک شب بیدار می‌شوم
استخوان‌هایم را برمی‌دارم
و شعرهایم را
و از این گورستان می‌روم
به تنها زنده بودن عادتمان دادند
به تنها مرده بودن هم عادت می‌کنیم


حمید مرادی

صبح که خورشید میاد از خاورِ دور

صبح که خورشید میاد از خاورِ دور
باز میشن پنجره ها بسوی نور
زندگی جاری میشه تو لحظه ها
آدما چَت میکنن با آدما
پازلِ زندگی رو پُر میکنن
از خدای خود تشکر میکنن
صبح که خورشید میاد از خاور دور
باز میشن پنجره ها به سوی نور
منم آفتاب میگیرم تو رخت خواب
بعدشم شیرجه میرم تو وانِ آب
پامیشم کتری میذارم رو اجاق
تا چایی درست کنم با نونِ داغ
با پنیر و سبزی و قندِ ریواس
بخورم صبحونمو توی تراس
تا غروب کارامو تقسیم میکنم
با نموداری که ترسیم میکنم
تا غروب که نبض خورشید میزنه
دل من به شادیاش سر بزنه
شب میخوابم به امیدِ روزِ بور
نه طلوعی که غروب میره تو گور

مهین بزرگپور سوادجانی

عاشقانه هایم برای تو

عاشقانه هایم برای تو

سفرهای کوچکی ست به مقصد امید

با این حال می دانم که شب

باز خواهد گشت

چند ساعت فرسوده تر


چند رؤیا ساکت تر

و چند خاطره تنهاتر

عاشقانه هایم

تنها گذشته ای ست

که ساخته ام

جوری که کسی خانه ای می سازد

جائی که بتواند

دل آواره ام به آن برگردد

دلی که سکوت هایم را

در دهانم

به آتش می کشد

پرویز صادقی