ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نه قانون
نه باور
و نه آیین
مرا مهار نخواهند کرد
برای تو یکبار دیگر نیز
به دنیا خواهم آمد
در همین خاورمیانه
میان همین داد و دودها
از نیل تا گنگ
از یمن تا ولگا
و باز هم
یک دل نه که صد دل
عاشقت خواهم شد
تو همین لبخند زیبا
با موهای بلندت را نگاه دار
تا میان میلیونها نفر دیگر
پیدایت کنم
علیرضا غفاری حافظ
و یادم رفت
از شرابی بگویم که در چشمانت
به چله نشسته بود
در آنجا
گوشهای امن بود
کبوتری به بالین جوجکانش بود
قاصدکی میرقصید
و چیزی مرا
از شعر بازمیداشت
علیرضا غفاری حافظ
نگاهت
کشف شرابی بود
که هرگز تمام نمیشد
از آن نوع که
پسران بالغ مناطق محروم
آرزو میکردهاند
اما من تو را
قبل از نگاهت
قبل از کشفات
و حتی قبل از تولدت
مست بودهام
علیرضا غفاری حافظ
آنقدر سنگدل
آنقدر بیتفاوت
آنقدر مغرور
و همانقدر از خود راضی
که هرگز نخواستی
از درون قصهها
از لابلای شعرها
و رویاهای آخر شب
بیرون بیایی
تو آنجاها بودی
من فقط اینجا
و بین ما
خون دل بود و بس
علیرضا غفاری حافظ
کاش دنیا
همه تکرار تو بود
تا یکی مانده به پایان جهان
و آنجا
من
در همین شکل
نه بیش و نه هم کم
زندگی را
و جهان را
به تماشا بودم
علیرضا غفاری حافظ
برای من
آن داروی جانبخشی
که داروگران
آن را به پستوی داروخانهی خود
پنهان میکنند
و گویا
همچو منهایی را
بدانها
دسترسی نیست
علیرضا غفاری حافظ
به شور و شیرینییی که داری
مگذار که عقل سراپای مرا فرا گیرد
مگذار که با تو عاقل شوم
و عشق را
این عشق مقدسمان
از زاویه دید روانکاوان و پزشکان ژنتیک ببینم
برای همبال شدن با تو
و پرواز تا آدرس کوچهای که خدا در آن
چون پیرمردی غمزده زندگی میکند
من به جنون نیازمندم
برای تراویدن شعر از لبانم
آنگاه که آغشته به لبان تو هستند
من به جنون نیازمندم
آه بئاتریس
یاد دار ویرژیل دانا
از دانش خود کم آورد
و مرا به عشق تو سپرد
تو را به همان نشان سوگند
مگذار که عقل چون زهرابه افیون
در سراپای من بدود و عبوسم سازد
من به جنون مداومی سرمستم
که از نگاه شوخ و شکنج گیسوانت میخیزد
علیرضا غفاری حافظ