نگاه می کند
فقط به قدر لازم
به هر اتفاق
شهریار جعفری منصور
تو را توصیف میکردم که مَردم مرحبا گفتند
پس از هر بیتِ شعرم آفرین را ،بار ها گفتند
همه وا حیرتا گفتند ، اما من نفهمیدم
که اینها را به چشمان شما یا شعر ما گفتند
من از اقلیم چشمان سیاهت شِکوِه میکردم
ولی آنها به من از خوبیِ آب و هوا گفتند
من از تاریخ تو، فتح الفتوحات تو میگفتم
برایم بی خَرد ها از تن و جغرافیا گفتند
من از درگیریت با روسری یک بیت آوردم
ولی آنها هزاران قصه از این ماجرا گفتند
منِ بیچاره یک قرن است سکاندار این عشقم
شگفتا آخر طوفان شما را ناخدا گفتند
من از شالوده این عشق و استحکام آن گفتم
درِ گوشِ تو اما حیف تنها از نما گفتند
مرا خواندند پر جور و جفا در آخر شعرم
توئه نامهربان را مهربان و با صفا گفتند
پس از پایان بیتِ آخرم تقدیر شد از شعر
ولی از قصد،نام ما دو تا را جابجا گفتند
حسین_جعفری_جرجافکی
به یاد می آورم
آن لحظه را
آن لحظه خداحافطی ات را
که چه اندازه ،زیبا بود
چه می شد
می گفتی ،خدا حافظ
اما
نمی رفتی
مروت خیری
چشم هایم نَه؛
اما؛
دلِ من کور بود
چون گمان کردم؛
او،
شب چراغم می شود!
شیما رحمانی
یک کودک تشنه کام و یک دریا آب
دردا که نشد ز آب دریا سیراب
در خواب نشد اگر در آغوش رباب
با تیر جفای حرمله رفت بخواب
چون شیر نبود تر کند حنجر را
می سوخت ز گریه¬اش دل مادر را
با تیر سه شعبه روی دستان پدر
از شیر گرفتند علی اصغر را
ای کاش زبان داشت تکلّم می کرد
چون بلبل شوریده ترنّم می کرد
ای کاش که تیر ترکش آن ناپاک
در راه هدف مسیر را گم می کرد
اصغر که کمان و تیر و شمشیر نداشت
او در دل خود جز هوس شیر نداشت
از آب اگر گلوی او تر می¬شد
بر شطّ فرات هیچ تأثیر نداشت
مقدم ..
طرح اندام تو انگیزه ی معماری هاست
دلت آیینه ی ایوان طلاکاری هاست
باید از دور به لبخند تو قانع باشم
اخم تو عاقبت تلخ طمعکاری هاست
جای هر دفتر شعری که در آن نامت نیست
توی تاریک ترین گوشه ی انباری هاست
نفس بادصبا مشک فشان هم بشود
باز بوی خوش تو رونق عطاری هاست
باتو خوشبخت ترین مرد جهان خواهم شد
گرچه این خواسته ی قلبی بسیاری هاست
گاه آرامم و گاهی نگران ، دنیایم -
شرح آشفته ای از مستی و هشیاری هاست
نیمه ی خالی لیوان مرا پُر نکنید
دل من عاشق اینگونه گرفتاری هاست
شاعر : رضا نیکوکار
نـگاهـم بـه آسـمان آبـی بـی انـتـهاسـت
نگاهم به جنگل پوشیده در سبز چه غوغاست
سرود شادی پرندگان میپیچد لابهلای درختان
رقص پرستوها و شاپرکها درنسیم خنک چه باصفا برپاست
کـنار آبـشار نشـسـتهام مـحو تـماشـا
از دل کوه فوران چشمه بی منتهاست
سرزندگی چکاوکها در چمنزار ذوق میآورد مرا
نگاهم به بنفشه و شقایق و بابونه هر لحظه تماشاست
سرمست میشوم از حیرت این همه زیبایی
بوی گل و سبزه ؛ جـشن قـاصـدک ها چه رؤیاییست
سیمین پورشمسی
سلام بر تو
حسینم
تو جان جانانی
سفینه نجات گشته ای
کمال انسانی
باسمان امامت
جلوه ای از پدر داری
تو خود سفینه راهی
نوری از قمر داری
نشانه ها ز خدا
خصایلی ز رسول
شجاعت از پدر
تو اصل ایمانی
نگین حلقه عشاق
گشته ای براه خدا
به بزم خون وشهادت
چو سرو آزادی
جهان درس فراوان گرفت
از شهادت تو
بگوش جان بنهادن بکف
هرانچه رسید
پیامی زجانب تو
هوای تف زده
در نینوا و کربلا هارا
بنام تو رقم زدند
وبنام آزادی
جهان بکام ستمگران
تلخ مثال
دوزخ شد
چو سر نهادند براهت
مردمان بنام آزادی
بهرام معینی