در وصـف گـیتی زیـبـاتـرین تـرسیـم عشـقی چَـشم مـن
زِ توصـیف کوه ؛؛ دشـت ؛؛ جـنگل ؛؛ نـابتـرین فـرتورگری چَشم من
زیـبـاتـرین نـگارهای در ثَبتِ هر خَـلقِ اثَر
در مَطلَعِ تصویر عـشق و کِبـریا پاک چو آیـنهای چَشم من
چون نوری ؛؛ بــی وسعتـی ؛؛؛
زلال چون آبگینهای چَشم من
مـرحَبـا ای دیـدهام ؛؛؛ آفـاق را چون خوش
مَـنظَـری بـِنـگَر چَشم من
بِنگار ای بـنیـان گـر تَـنـدیس عِـشـقُ
زنـدگی
شـهلا بـمان ای زیبندهٔ جـانـاآفـرین
ای چَشم من .
سیمین پورشمسی
سزاوار امیدم
در تمام تاریکی ِ محض
به آغوش ِ خیال پناه میبرم
ناجی
امید
و پناه به تکرار خواهد آمد....
زندگی راهی ست تاریک
می گریزم از خوابی خوش
تا جاودان...
خیابان های تکاپو را
تا مرزهای عشق
به تماشای
مشرقی گرم
می نشینم ...
و به شبی طولانی
کویر ِبی مرز ِ فراموشی
یخ زده
بیصدا می شکند
در عمق ِ دلم ...!!!
محبوبه برونی
ساعت خواب مرا کم بنویس
نامه نویس
چقدر اینجا تنهام
خواب وبیدارم ؟بنویس
خواب من آشفته
بخت من هم خفته !
این و دیگه ننویس
نامه نویس
توصدا یم کن ،های وهویی کن
زنگ بیداری بزن
نامه نویس
کمی هوشیاری هم، بد نیست ،
این و با غم ننویس
نامه نویس
بنویس نامه نویس درد تنهایی ها
درد بی دردی ها
غم وخوشحالی ها
آخر اما ؟!
تو نویس تو نویس
رضا شاه شرقی
سیاه و چرک وچَلُم روزگار مارا باش
به زیر سایه جبر اختیار مارا باش
چنان که در وطن آواره و پریشانیم
حضور غربت بی اعتبار مارا باش
بهشت را به جوی می فروشم اما نیست
کسی که باز خرد، کار وبار مارا باش
به باور غلط خویش گریه باید کرد
که بعد مرگ مسلّم قرار ؟ مارا باش
هرآنچه بار کشیدیم بارمان کردند
خدای خلق پیاده ! سوار مارا باش
همای گو مفکن سایه ی شرف شاعر
زغن ردیف کند انحصار، ماراباش
چنان که سفت نشسته ست فصل نامردی،
به صد شکوفه ی سمّی، بهار مارا باش
نداد یک نفس آرامش این جهان دورو
شکسته تاب و توان انفجار مارا باش
عباس جفره
از روزی که
فوق تخصصِ اعصاب را دیدم
فوقِ تخیلِ خواب می بینم.
نمی دانم
باید بگویم
چه شده است
او را
یا مرا؟
عبدالمجید حیاتی
باز هم تو نیامدی که جانم کباب گشت
ساعت برفت و ثانیه ها را عذاب گشت
چشمم به راه است وآهم دو چندان شده
فرسوده شد جانم و عشقم به آب گشت
دردیست که نهفته شد زین باورم هنوز
پیش طبیبم بروکه ماراهم جواب گشت
از حاصل ضرب عشق و غم بگو به دل
جمعی که عشقو غمش هم سراب گشت
یاری که فرشته اش تو باشی در جهان
خیریست چرا که شررش مجاب گشت
گنجینه ای بودی که با ارزشتر از سخن
رفتی بگو چرا به رویت حجاب گشت
آخر نگفته بودم که بیامال هم شویم
از نامه ها بگو که رفتنت شتاب گشت
ما را به خاک سیاه نشاند و آنکس بگو
در گیر محشرش باشد و حساب گشت
از ما حلال مخواه که در آتش افتاده ام
بشمارکه سالها و روزهایم خطاب گشت
تاریخ خوانده ای سپیده به جای جعفری
مجنون چه عیبی داشت که خراب گشت
افسوس که روزگارم شده درد و غم بدان
بیمار عشق را ببین که کارش حباب گشت
علی جعفری
و سکوت ،
شکنجهی دردناکی که دل ِسنگ را هم
سوراخسوراخ کرده بود ...
علیرضا عزیزی
هر بار که تن پوش تو را بوئیدم
پر درد و شکسته در خودم پوسیدم
گفتی که نمیروی و من بعد از تو
با هر نفسم مرگ خودم را دیدم
کامران لیموچی