یارب بیا بر این دل شور و شعف به پا کن
دل مرده را تو جانا،جانی دگر عطا کن
تاکی به کوی یار و تاکی چو شمع بسوزم
در مانده ام تو دانی یک نظری به ما کن
دیوانه ی توهستم دست از تو برندارم
این قلب خسته ام را بانورت آشنا کن
یک عمر پی تو هستم ذکر تو بر لبم بود
حالا چرا چنینُ، لطفی دگر به ما کن
تو خود تمام عشقی جای دگر نرانم
آرامش درونم ما را زِ غم رها کن
غیر تو کس نداند از ما به ما چه سر شد
از لطف بی کرانت عنایتی به ما کن
طوبی زبردست
این گلشن که
هر از گاهی
گلی می دهد بر باد
دَیرِ دیر پائیست
عادت کرده
به ساختن وُ فرو ریختن
بی آنکه
کسی بداند راز رنج بیهوده اش را
بی شمار
با خون دل
نهال نو نَهد وُ اما فرساید
بالغِ کهنسالش
گوئی این دهر
با جوانی
دوست وُ دشمنیست
از پیری بیزار ......
علیزمان خانمحمدی
سجده هایت راز و رمزی بر وصال
جانت ایمن شد ز خصم بدسگال
اشکهـایـت تـرجمـان کـربـلاست
در صحیفـه دردِ دل بـا ذوالجلال
رمز : ترکیب حرف اول چهار مصراع
سالروز شهادت حضرت امام سجاد
علیه السلام بر همه آزادگان تسلیت
شباهنگام لبریز جنونم
سری در خلسه سحر و فسونم
چنان جغرافیای رفته بر باد
به تاراج سکوت صد قشونم
شباهنگام آرامی ندارم
به جز مهر تو پیغامی ندارم
اگرچه جلد صبح انتظارم
پری دلسته بامی ندارم
شباهنگام دردی را دوا کن
دل دیوانه را حاحت روا کن
به شریانی بزن نبض هوس را
خمار از چنگ بی تابی رها کن
هنوز از درد لبریزم کجائی
شباویزی سحر خیزم کجایی
به سر آتش به پا دریای ماتم
چنان شمعم که می ریزم کحائی...
شباهنگام ماهم باش چندی
دمی با ناله آهم باش چندی
از این رفتن نرفتن بیم دارم
رفیق بین راهم باش چندی
چرا امشب سحرگاهی ندارد
طلوعی شوق همراهی ندارد
کجائی آفتاب روشنایی؟
بیا جان خودت...راهی ندارد؟
علی معصومی
ساده میگویم سخن یارا تواز پیشم مرو
من نگهبانت شدم آهسته از کیشم مرو
همجوارم گر شوی پاداش تو من میدهم
عاشقم باش و بیا از فکرو اندیشم مرو
من تقلا میکنم مهر از تو گیرم در سجود
محو عرفافت شدم افتادم از ریش مرو
با صفا گر میشود دستم بگیر تنها شدم
باورم کن عاشقت گشتم مزن نیشم مرو
همنشینم گری شوی با یک حدیث دیگرم
من به تفسیرت نشستم تازه ازخیشم مرو
ساربانی میرود زان رو که در صحرانشان
من که مجنونت شدم بیگانه ازپیشم مرو
جعفری با شور آن رویا بیا در پیش عشق
با سپیده عهده پیمان بسته ای بیشم مرو
علی جعفری
خوشا آن کس که کورست و نمیبیند
خوشا آن کس که دردی دارد و هرگز نمی شیند
خوشا آن کس که مادرزاد کر بود و
در این عالم سخن هایی نمی چیند
ندانستم که ذات آدمی جز ذات بد نیست
نمک می پاشد و زخم را نمی بیند
پیروز پورهادی
این روزها را
قساوت
قضاوت می کرد
تاریخ به هر زبانی
نوشت
آخرین الحاح یک طفل تشنه
آخرین پناه یک زن مغموم
آخرین آهِ یک جانِ زخمی را
خون افزارهایِ کر وُ کور
در دستانِ
آدمیانِ مسخ در عفریتِ نفرت
بی بهاتر از
ته ماندهٔ جرعه ای آب
به خاک سیاه نشاندند
تا
اگر چشمی برای دیدن باشد وُ عقلی
برای اندیشیدن
دگر توزین نکند کَس
با این ترازوی ....و
مقدس ترینِ محراب
جان یک انسان.
صعب ترینِ حریم
حریم یک تفکر.
منورترینِ معبد
اندیشگاه یک آزاده
و
خونبهای شهیدانِ تمامِ تاریخ
یک کلمه باشد...فقط آزادی....
علیزمان خانمحمدی
من دگر خاطره ی پنهان ام
آتش مانده به خاک
یک نفس وسوزانم،
میدهد جان در این خاکِ ترک ها خورده
اشک چشم وشوق غزل،
مشق عشق دو نفر انسان ام
نفس ام می ترکد زیر خاکستر ودود
دلم اما ،دلم اما می سوزد
شعله می افروزد!؟
رضا شاه شرقی