به تو برمیگردم در جهانی دگر

به تو برمیگردم در جهانی دگر
تو را میپرستم در دنیایی دگر
آنقدر بوسه زنان تو باشم که تو
هیاهو و آشوب حس نکنی دگر
من و تو محکومان عشق بودیم
اما تو بگو عشق جز این بود مگر؟
در آغوش خود بگیرم تو را جوری
دو دست از خود و صد دست دگر
به تو آزادی روح بخشم و اسیر نه
عشقِ روحمان را هدیه ات دهم دگر
در آن بگویم که هزارسال باشد عمر
هر ثانیه هایش وجود تو باشد دگر
این کلام شعر نیست, اسرار توست
تو در آغوش من اسراری ز سر دگر
تو باشی و روحت,من باشم و روحم
من پر از تو باشم و تو پر ز من دگر
بسپارم روح و عقل و جان و جسم
بسپاری روح و چشم و قلبت را دگر
قاب کنم نگین چشمانت در دلم
بوسه زنم روح و قلب تو را دگر
جهانی شاد است آن جهان با تو
من و تو باشیم,در برابر دنیایی دگر


فرید امیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.