امشب بیا که دیریست دلتنگ آن نگاهم

امشب بیا که دیریست دلتنگ آن نگاهم
من بی‌قرارت ای ماه هر شام تا پگاهم

با عشق جلوه‌ای کن در بستر محبت
با یک غزل بفرما در بزم شامگاهم

آغوش را محیا کن در مسیر شورش
انگشت را رها کن در گیسوی سیاهم

آرام کن سرم را بر تختگاه سینه
تا رشته رشته افتد در دست تو سپاهم

در آسمان قلبت چون ماه می‌درخشم
من آن جواهرم که بر تاجِ پادشاهم
ِ
با بوسه بوسه برچین از لب نگفته ها را
تا با لبت بگویم هر آنچه را که خواهم

سمیه سادات نجفی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.