شیشه را سنگ است قسمت, من مقصر نیستم

شیشه را سنگ است قسمت, من مقصر نیستم
این دو را جنگ است نسبت من مقصر نیستم
نوح اگر بر ترکِ طوفان داده جولان تا هزار
خانه اش می گشت تربت من مقصر نیستم
دشنه را از روبه رو بر سینه ام زد این فلک
بر تو بارد زخم و زحمت من مقصر نیستم
از دهانم سیل خون فواره زد غَسّال کو
لاله گونم گشته خلعت من مقصر نیستم
شام آخر تا سحر بر قاب در سودم سرم

تا ببندم راه فرقت من مقصر نیستم
حرف پایان یک طرف گفتار عمری یک طرف
گر نبودی پای صحبت من مقصر نیستم
راه خود تا آخرت با خنده پیمودم رفیق
گریه بود آن را عقوبت من مقصر نیستم
مادرم را مادرش لطف سخن آمُخته بود
پاسخم دادی به شدّت من مقصر نیستم
در گلستان عطر معنی از نفس هایم پدید
گشته پاداشش مَذَمَّت من مقصر نیستم
پود هستی از غم و تارش ز هجری دائم است
غم خوری گر زین حقیقت من مقصر نیستم
خواستی با مثنوی خورشید خود سازی به بند
گر غزل شد بر ضرورت من مقصر نیستم

مجید نیکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.