ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
برگرد که سیبِ دلِ من لک زده, بی تو
یخچالِ غزلهام, چه برفک زده, بی تو!
باید بروم در دلِ خود زخم بکارم
این مزرعه, انگار مترسک زده, بی تو
گویا کسی این خرمنِ دلتنگیِ من را
از بخت بدِ حادثه, فندک زده, بی تو
بر روی لبانم که عطش در عطش آه است
غم آمده, یک بوسه ی کوچک زده, بی تو
تا فتح کند قسمتی از خاکِ دلم را
این عشق, بلا فاصله, پاتک زده, بی تو
بگذار بگویم که چگونه غمِ این شعر
امشب به دلِ خسته ی من تک زده, بی تو
محمدحسین حیدری
بی نهایت لذت بردم از خوندنش
سلام و درود
چه شعر بامزه ای!؟