برگرد که سیبِ دلِ من لک زده, بی تو

برگرد که سیبِ دلِ من لک زده, بی تو
یخچالِ غزلهام, چه برفک زده, بی تو!

باید بروم در دلِ خود زخم بکارم
این مزرعه, انگار مترسک زده, بی تو

گویا کسی این خرمنِ دلتنگیِ من را
از بخت بدِ حادثه, فندک زده, بی تو


بر روی لبانم که عطش در عطش آه است
غم آمده, یک بوسه ی کوچک زده, بی تو

تا فتح کند قسمتی از خاکِ دلم را
این عشق, بلا فاصله, پاتک زده, بی تو

بگذار بگویم که چگونه غمِ این شعر
امشب به دلِ خسته ی من تک زده, بی تو

محمدحسین حیدری

نظرات 2 + ارسال نظر
قره بالا جمعه 9 تیر 1402 ساعت 10:42 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

بی نهایت لذت بردم از خوندنش

ماهش جمعه 9 تیر 1402 ساعت 10:36 https://badeyedel.blogsky.com/

سلام و درود
چه شعر بامزه ای!؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.