ای شناور! رها, بر دریای زندگان

ای شناور! رها, بر دریای زندگان
آرام, چون مردگان‌‌ با خاک یکسان
عروج کن نه به موج طوفان
ز منبع نور, ور آفتاب سوزان
در سکوت ذهن, گر رازها بشنوی
بی درنگ, عاقل بی دین شوی
من خدا, تو خدا, کو روز جزا؟
آسمان و ریسمان بافته اند از ابتدا

لحظه ای چشم عمامه ببین
پوشش پنج لاست از کبر و کین
آه! عمر رفته با دروغ پیشینیان
وعده ی صد خرمن از عالم لامکان
من خجل از روح دلخوش به اختیار
تو درون خویش از ازل آگاهی بیار

فاطمه ازوجی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.