یکی پرسید اهل کجایی ؟

یکی پرسید
اهل کجایی ؟
از کدام قبیله ای ؟
با کدام لهجه سخن می گویی ؟...

مرا با قوم و قبیله چه کار
در عصر غارت ریشه ها ؟!..
مرا با قوم و قبیله چه کار ؟
که آبشار ،
کنایه از روح پرآشوب من است ....
و دریا ،
استعاره ای ست از رنج های
بی شمارم
چه می پرسی ؟
از خاموشی هزارها
هجرت پروانه ها
تماشای معصومانه گل ...

چه می پرسی ؟
که ماجرایی نیست ،
شاعری که گاه گداری تک بیتی
برای شکوفه ها می سرایم ...


ای کاش پاییز را بیشتر می شناختم !
ای کاش سخن گفته بودم با آب
ای کاش آب ها رنگ دیگر بود ...

راستی ،
چرا کویر سهم ماست
وقتی این همه دریا داریم ؟!
چه بیهوده کاری ؟
چه بود این کوچ زود هنگام ؟
باور نمی کنم
خاموشی زمزمه آب را ...

اکنون کدام شعر
کدام شاعر
این همه عشق را برایت
خواهد سرود ؟...

ای از قبیله کهکشان !
گاهی بهار باش
و فردا
وقتی کوچه های بامداد
از رقص گندم و سیب
از سرود برکه و ماه
بشارت دادند ،
تو هم با چشمه آشتی کن ..

وقتی گنجشک ها در باغچه همسایه
سنگ تمام گذاشتند ،
تو هم نشانی ابرهای سرگردان را
پیدا کن ..


گاهی بهار باش
شاهانه عشق بورز
ای رازگونه
همچو شب یلدا
ماه یا ستاره
چه فرقی می کند ،
وقتی چشمان تو روشن باشد...

گاهی
بی بهانه باش
بی بهانه عشق بورز
بی بهانه باش
بی بهانه ...

#کوثر_صارمی_مقدم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.