مانده ام با یاد تو هر بار, چه کنم من

مانده ام با یاد تو هر بار, چه کنم من
آغوش تو بر شانه ی خود, چه کنم‌من
مانده ام حیرت, از روز ازل که تو رفتی
چشمان پر از شکوه و درد را, چه کنم من
مانده ام از عشق پر از شوق تو اما
آسان ببرم دل را و دشوار چه کنم من
مانده ام احساس تو با من چه غرضست
از تاب دل و دیده ی تو چه کنم من
آغوش تو گیرم که جور و جفا نبینی
از وصله ی جان تا به عدم, چه کنم‌من

حسین دانش مایه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.