ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من به شعری مبتلا هستم که من را سوخته
پرتوی شمعی که حتی سوختن را سوخته
شعله ی کبریت هم تا سر بر آرد از درون
خویش را گاهی و گاهی انجمن را سوخته
اعتیاد از هر طرف اسباب ویرانی بود
هیکل سنگین همچون کرگدن را سوخته
دوستی و مهر فرزند و موالید عزیز
پهنه ی جان و خیال مرد و زن را سوخته
آفتاب اندیشه را روشن کند با گفتگو
گر چه که تاریکی از ما شب شکن را سوخته
در میان انتظاری_خسته هستم منتظر
شعر تندی را که دیگر هر سخن را سوخته
مبتلا هستم همین این قصه ی روز من است
مرد آتش خورده ای کو اهرمن را سوخته
داستان یک نفر دیوانه ی لطف و سخن
روز را, شب را, زمان را و زمن را سوخته
ای سعید از اینهمه چیزی نباشد عایدت
ای که در سوزاندن خود کل تن را سوخته
سعید آریا