تو همچو آینه هستی که تا در آن نگرانی,

تو همچو آینه هستی که تا در آن نگرانی,
دو چین دامن شمعت بریده است زبانی!

به نازکی خیالت که باد ایمن از آفت
نفس گرفته به قانون, نوای نال و فغانی

بهار آمده, مژده, که وقت رقص چمن شد
به گفتگو به سرآید صریر باد خزانی


امید عرض سلام ت اگر چو صافی صهبا
به لب گذشته یقین کن صدای قلب همانی

تو بزم نوری صبحی که گل در آن بدرخشد
نسیم مژده‌پیامی به چَشم دل‌نگرانی ...

چو آب رود روانی به جنب و جوش معانی,
به همّتی که بَرَد ره به اصل گوهر کانی,

علاج حادثه‌ها را فرونشان به قیام ت
بسان نهضت موجی که جز ِ پیکر آنی!

فریبا نوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.