چه سری دارد این حالی که جان از دیدنت دارد

چه سری دارد این حالی که جان از دیدنت دارد
نمیدانم که میدانی چه دردی در سحر دارد .

در این آشوب شهر غم که هر دم ناله ای دارد
دل از هجران رویت درد و غم را بیشتر دارد .

تو را می بینم و سوزی ز دردش میدود در من
در این هنگامه می سوزم و سوزش تیزتر دارد .


زمان با من سر جنگ و توان هی میرود از کف
عجب احوال پر دردیست این سودا که سر دارد .

ببوسم چشمهایت را دمی آرام بنشینی
شراب ناب می نوشم ز چشمی که شرر دارد .

قاسم رندی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.