ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در این هزاره چهارم
قطار را
تمام ایستگاه را
وا می گذارم
و در درون خویش
سفر به خویشتن آغاز می کنم
ملاقات خویشتن
دردناک ترین
لبخندی ست که از زخم های کهنه ی در سایه می تراود
آرامم
اما پنجره دل
رو به طوفان باز است
و من بر آستانه ی دری ایستاده ام
که انتظار دیریست
آن را در خاکروبه های قرن کهنه
به مدفن خاطراتت مبدل کرده است
صد سال بعد
دریای خیزابه گرفته زمان پیش آمده
و ساحل بر خرابه های خانه ای که ما آن را آباد می پنداریم
موج غرنده را میهمان می کند
و ما
هنوز
نفهمیده ایم
دیریست مرده ایم
مصطفی ملکی