تو را می سرایم

تو را می سرایم
بلندایِ نامت
عمیقِ نگاهت
و از این دلِ خسته, جامانده در کوچه ها
و یا از دلی آشنا با فراز و نشیبِ غمی کهنه و آتشین, می نویسم
تو را می سرایم
عجیب, تو از درکِ من سخت وامانده بودی
و من در کتاب های شعر از غرور خوانده بودم
و این بار, غرور با جنسی از سکوت
و چشمی پر از اضطراب و دلهره
و در آن زمان, آخرین کلاس
سکوتم پر از حرف ناگفته بود
نگاهم در فرار از تماسِ نگاهِ تو بود
تو را می سرایم
در این لحظه های آخر
در این واپسین روز,
اما چه شادم
صدایِ سلامم به گوشِ زمان, سخت, سنگین
سلام! اولین سکوتِ من در کلاسِ درس
سلام! ای وداع
سلام بر خداحافظی پر زِ خاطره
پر از درد, با ردِ پایِ اشک
اشک های جامانده در حنجره
تو را می سرایم
و این لحظه ها
که هر کس به امّیدِ لحظه ای با تو بودن
نفَس های خود در نگاهِ زمان می سپرد
و من, بی خیال
راحت ایستاده کنجِ در
و راحت تر از آن
صدایم که بی اعتنا, عکسِ داده های دلم را به تصویر می کشید
تو را می سرایم
گر چه از فرطِ شادیِّ آخرین کلاس
شعرِ من در انکارِ باوری سبز می خرامد
و من بر دو پایِ خسته ام سوار
چه سخت و چه دشوار
از رسیدن به تو, در نهایتِ شکست
دست و پا می زنم
باز هم
تو را می سرایم
به هر چه حرفِ ناگفته, بهتر تو را می سرایم


زینب زرمسلک صبا

نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 09:49 http://golneveshteshgh.blogsky.com

می سرایم
شعر ترین واژه هستی
تو را
*-----
ماه
سپید سراست
واژه غزل دوست دارد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.