روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست

روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست
در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست

اخم هایت را کمی وا کن که تاب آوردنش
در توان شانه های خسته ی الوند نیست

خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد
قصه اش آنچه مورخ ها به ما گفتند نیست،

خواست تا از چشم زخم دشمنان حفظت کند
خوب می دانست کار آتش و اسپند نیست

آنقدر شیرین زبانی کار دستم داده ای
قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست


ای تنت شیراز راز آلود فتحت می کنم
گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست

شعر از: سورنا جوکار

نظرات 1 + ارسال نظر
فاضله یکشنبه 13 فروردین 1402 ساعت 09:14 http://golneveshteshgh.blogsky.com

تو را
فتح میکنم
قاف نمی‌تواند کوه باشد
دماوند
لبخند توست
لب هایت سبلان میفروشند
خوشبختی الوندست
وقتی می ایستی
بداهه
فاضله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.