خیالت تنها عابری ست

خیالت تنها عابری ست

که هر شب کنار پنجرهٔ چشمانم

به ملاقات زندگی ام می آید

و خانهٔ تاریک دلم را

با چراغ یاد تو روشن می کند


در نور تو

گل های احساس من گشوده می شوند

و من شبیه پائیز های کوچک

برگ هایم را به ماندن می خوانم

در اتاقم خاطره می وزد

و در موسیقی عطرت

دلم دست بر گردن رؤیایت

والس می رقصد

و من گاهی خیالت را

به شب نشینی شب بوها می برم

و ما تا دیروقتِ عشق

اینگونه در تو بیدار می مانیم


پرویز صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.