به شهود, آنکه برخاست

به شهود, آنکه برخاست
به گمان, آنکه برجاست
قفل کلام را بستند
همه بی بهانه رفتند
آنچه ماند برجا اما
حرف عاشقی بود گویا
قطره قطره‌ها از ابر
دانه‌های برف بر سر
نغمه‌های ساز بلبل

سبزه و چمنزاری از گل
آنچه ماند برجا
همه این بود که گفتم
تو برو دلت رها کن
تو برو به زیر باران
گوش بسپار به حرف باران
که حرف حق از او بود
هر چه داشتیم از او بود

مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.