بگشا دهان پیرهنت, دلربای من!!

بگشا دهان پیرهنت, دلربای من!!
لب بـاز کن که بـاز بلرزد صدای من

هفت‌آسمانِ ناز و تو خورشیدِ عشوه‌گر
بیرون بزن, بتـاب به سر تا به پای من

هر واج این سکوت به تحسین نطق توست
من ساکتم, تو حرف بزن, خوش‌صدای من

من زورقم, فتاده به گرداب روزگار؛
سکان بگیر از کف غم, ناخدای من

عطر تو چون نسیم به بستان من وزید
اینـجا دگـر غـبار نـدارد هـوای من

(مهدی) اگرچه شهرۀ شهرست و نامدار
حسرت خورَد به سادگیِ خنده‌های من

چون عاقلان به حالت من طعنه می‌زنند
دیوانه‌ای کجاست, شود آشنای من؟


محمد مهدی کریمی سلیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.