بشکن سکوت و سیـنه‌ی غوغا ببوس و بس

بشکن سکوت و سیـنه‌ی غوغا ببوس و بس
آیــینه! عـکـس دلــبر زیــبا بـبوس و بس

پـای بـرهـنه خـلوت سـاحـل تـکـانـده‌ای
امـــواج پـرحــکایـت دریـا بـبوس و بس

اطرافـیان بــه صــورت مـا خـیره‌خـیره‌انـد
یـک بـوسه هـم بـرای تمـاشـا ببوس و بس

دیــدم کـه بـا حـضور مـن انـگار دلـخوری
حــتی بـرای گــفتن حــاشا... بـبوس و بس

این صورتم, چه زشت چه زیبا, خودت ببین
هرجـا کـه بهتر است, هـمانجا ببوس و بس

در انـتظار چــیست مــعـطل نشــستــه‌ای؟
بکّن لباس (شکّ) و (نه), (اما)؛ ببوس و بس

پرســـیده دل که لــب به کـجا آورم فـرو؟
گفــتم مـؤدبـانـه لــبش را بــبوس و بس

یک بار لااقل به من امشب اجـازه..., هیس!
فــوراً مـیان خــرمن مــوها بـبوس و بس

(مـهدی) اگــر نـبوده ادب شرط کار عشق
مـی‌گفتمـت به زور و تقــلّا بـبوس و بس

محمد مهدی کریمی سلیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.