چـو نشسته به دلـم خنجر مژگـان امشب

چـو نشسته به دلـم خنجر مژگـان امشب
شدمت وصل تورا دست به دامان امشب
اگـرت رخـصـت وصـلـت دهیـم دلـبـرکـم
شومـت تک تک زلفـان تـو قربـان امشب
چـه کـنم خنـده مستانه و چشمک زدنت
برده این دل, نتوان منکـر وکتمان امشب
حـاجتم نیست دگـر تا کـه بمیـرم زانپس
گـر بگـیرم ز لـبت بوسـه ی پنهـان امشب
گـر تو را سفره تن پهـن و منـم سور چران
نکـنم نعمت خـوان تو, بـه کـفران امشب
ای دل آرام, نـگــیـــرد دلــــم آرام ز تـــو
تـا در آغـوش نـگـیـرم تـن عـریان امشب
زلـف شلاقـی تـو دیـدم و خـواهـم بینـم
تـازیـانـه زدنـت بـر تـن عـریـان امـشـب
بـه در خـانه ی معشـوق نکـوئی گـفتـش
شده یـاغـی دل و بنموده عصیان امشب


عباس نکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.