آمد کمی دیر ولی آمد

آمد
کمی دیر
ولی آمد
سرِ همان قرار نیامده پیش
چون وابسته ای پیشین
با صفتی اشاره یا شایدم مبهم.
خودش بود و نت های نامنظم و درهم ریخته و تب دار.
نبض موسیقی
از زیر پوست دست ناتوانی
که انگار نمی زد
صدایش اما
گویای هزاران موسیقی هرگز ناشنیده
و هرگز ننواخته بود
این بار ما بودیم و الفبای موسیقی
و استعاره
و صدایی شنیدنی
که یای لیاقت در برابر هر نت آن
کنایه ای بود به
واقعی ترین مجاز ممکن.
و عقربه های ساعتی
که عجولانه
لحظاتمان را می جویدند.
حالا من ماندم و یک شیشه دربسته

و یک نامه سر به مهر
و غنچه ای که هنوز نشکفته, خشکید.

بهروزکمائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.