آشوب میکند فتنه ی چشم سحر آمیزت

آشوب میکند فتنه ی چشم سحر آمیزت
کیست که تا بگریزد از نیش چشم خونریزت

سر می کشد جنون چو زبانه در آتشفشان
که سوخت عقل ما در این میانه  از ستیزت

به دعا عاجزانه از خدا می طلبم
که جان کنم به فدای روی دل انگیزت

بیاورم گهر از کهکشان  که نیست در زمین

شایسته گوهری که شود گردن اویزت

چه خوش است آن دمی که بمیری و پیش از آن
دهی اجازت یک بوسه از لب شکر ریزت

کاظم قادری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.