به رویایم همی آیی

به رویایم همی آیی
شبیه تکه هایی از ...
هزاران قصه پاییز‌
و من مبهوت و حیرانم
از‌ این تصویرهایی که پر از ابهام و تردید است
نمی دانم تو شاید پاسخ ...
صدها سوال بی جواب ذهن من باشی
و شاید روحمان در صبحگاه روشن پاییز
همی‌ دلتنگ هم باشد
و تو شاید همی‌ آیی به صدها علت معلوم و نامعلوم
که رازش را فقط تنها خدا داند
فقط این را بدان جانا
اگر عمری به جا باشد
و روزی روزگاری باز هم چشمان ما
در چشم هم افتد
از این دم تا که این گیتی به جا باشد
به جز خوبی و زیبایی مطلق
از‌برایت
فارغ از هر گونه خودخواهی
نه در چشمان من بینی
نه در چشمان من خوانی!!


مریم مینائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.