منم آن شاعـر عاشـق،کـه برلبهـا غزل دارم

منم آن شاعـر عاشـق،کـه برلبهـا غزل دارم
غـریبی زارو تنهـایم کـه یادت در بغل دارم

تـو را دلـدار شیـرینـم، شبیـه شعـر میدانم
روایت میکنم رویـت، ولی بادل جدل دارم

فـدای چشـم شهـلا و لبـان غنچـه و نـازت
ازآن کندوی لبهایت، هزاران خم عسل دارم

منم شبگـرد تنهایی،که گشته همنشین دل
به دل اندوه جان سوزی به لب اما غزل دارم

برای وصـف زیبائـی کـنم توصیف چشمانت
برای لاله و سوسن تو را من چون مثل دارم

زنـم بر مدعـی هر دم ز اشعار و غـزل تیری
به گـاه وصل تو هردم جدل من با اجل دارم

دلیل عـاشقی نبود؛ حساب عـاقل و منطـق
کـه براثبات عـشق خود امـارات و علل دارم

به دیوان وبه اشعارش نکوئی اینچنین گفتش
منم آن شاعـر عاشـق،کـه برلبهـا غزل دارم

عباس نکویی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.