بغلم کن شکلِ یک سیگار میانِ لبهای این تصویر

بغلم کن شکلِ یک سیگار میانِ لبهای این تصویر
بغلم کن شکلِ این دیوار میانِ شبهای بی‌تقدیر

بغلم کن که روزگار از دمای سخت گذشته است،
بغلم کن که این درد به تزریق رسیده است

بغلم کن شبیه یک ماهی، میانِ تورِ ماهیگیر
بغلم کن میانِ خرواری از درد، تو فقط دستِ مرا بگیر


بغلم کن تو ای منحصر به فردِ دیوانگی،
بغلم کن شبیه یک دارو میانِ رگ‌های بی‌تزریق،
بغلم کن شبیه سربازی میانِ شادیِ یک ترفیع

بغلم کن که اضطراب به جانِ این دل افتاده است،
که تنهایی رشته کوهِ رنج ساخته است

بغلم کن که برگهای اندامم همه پاییز شده است
بغلم کن که هزار پرنده‌ی غمگین میانِ سینه‌ام سار شده است

بغلم کن که گریه تمام قدِ مرا به آغوش گرفته است
بغلم کن که شب اینجا عجیب رخ داده است،
که داستانِ نبودنت سنگین شده است!

بغلم کن که این قصه سرانجام میخواهد
مثلا زنی باشد و مردی عاشق،
به کنارش آمده است ...


مرجان_پورشریفی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.