مردی پیاده آمده تا روستای تو

مردی پیاده آمده تا روستای تو

شعری شکفته روی لبانش برای تو

آورده لهجه های پُر از دود شهر را

آرام شستشو بدهد در صدای تو

یک استکان طراوت گل های تازه دم

یک لقمه آفتاب سحر ناشتای تو

هر چار فصل، دامن چل تکه ات بهار

هر هشت روز هفته دلم مبتلای تو !

در کوچه باغ های نشابور و "باغرود"

پیچیده ماجرای من و ماجرای تو

گه گاه اگر که سر به هوا می شوم چه عیب؟

گه گاه می زند به سرِ من هوای تو

جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن !

خواهد چکید از بدنم چشم های تو


- علیرضا بدیع

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.