یکی از ساکنان بی نشان ناکجا آباد

یکی از ساکنان بی نشان ناکجا آباد 

امیدی تازه را در سرنوشت من بشارت داد 

تو مثل جفت از آغاز جنون همزاد من بودی 

و تا آخر به همراه منی ای عشق مادرزاد 

تمام ماجرا از جانب چشم تو بود ای کاش 

نگاهم در نگاه گرم و شیرینت نمی افتاد 

به دور محور سرخ تو می چرخد سر سبزم 

خرابم کردی ای عشق جلالی خانه ات آباد

تو را با خاطرات تلخ و شیرینت رها کردم 

ولی دست از سر من بر نمی دارد تب فرهاد 

چه خواهد شد ؟ چه پیش آید ؟ تمام حرف من اینست 

تو گفتی ؛ هرچه پیش آید خوش آید ، هرچه باداباد

و اینک اتفاقی که نباید افتد افتاده ست 

نگفتم عاقبت عشقت ، سرم را می دهد بر باد


- بهروز یاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.