سبویِ نازکِ دل

سبویِ نازکِ دل
لبریز است از شرابِ
کهنه یِ نگاهت
چند ساله است آن باده
که من چنین خرابِ آنم
و
این خرابه اکنون
آبادترین ویرانه است
درین مُلکِ ناآباد

بگذار سر برود مدام
آن خَمرِ کف آلود
که
من پیوسته مخمورِ
نگاهِ تو باشم
بگذار


محمود حشمتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.