«امید» بیا با من و پروانهٔ من باش

من با تو نگویم که تو پروانهٔ من باش
چون شمع بیا روشنیِ خانهٔ من باش

در کلبهٔ ما رونق اگر نیست، صفا هست
تو رونقِ این کلبه و کاشانهٔ من باش

من یادِ تو را سجده کنم ای صنم اکنون
برخیز و بیا، خود بتِ بتخانهٔ من باش

دانی که شدم خانه‌خرابِ تو حبیبا
اکنون دگر آبادیِ ویرانهٔ من باش

لطفی کن و در خلوتِ محزونِ من ای دوست
آرام و قرارِ دلِ دیوانهٔ من باش

چون باده خورم با کفِ چو برگِ گُلِ خویش
ای غنچه‌دهان، ساغر و پیمانهٔ من باش

چون مست شوم بلبلِ من، سازِ هماهنگ
با زیروبمِ نالهٔ مستانهٔ من باش

من شانه زنم زلفِ تو را و تو بدان زلف
آرایشِ آغوشِ من و شانهٔ من باش


ای دوست، چه خوب است که روزی تو بگویی
«امید» بیا با من و پروانهٔ من باش

*شعر از مهدی اخوان‌ثالث

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.