عمر از چهل گذشت و دلم نا امید نیست

عمر از چهل گذشت و دلم نا امید نیست

عاشق شدن هنوز از این دل بعید نیست

با تو توان گفت، مرا دست داده است

اما تو را دریغ، مجال شنید نیست

با عشق خوش گذشت به من، صبح و ظهر و شب

بخت سیاه دارم و مویم سپید نیست

فرقی میان شعر قدیم و جدید نیست

کم کم بدل به قلعه متروکه می‌شود

شهری که کوچه‌هاش بنام شهید نیست

پنجاه سالگی سرکوچه نشسته است


چیزی به جز غبار جوانی پدید نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.