مثل دری که بر پاشنهٔ فراموشی می‌چرخد

مثل دری که بر پاشنهٔ فراموشی می‌چرخد
به‌آرامی از نظر محو شد
زنی که دوستش داشتم
و بارها میان نوازش‌های من
همچون گوزنی مکانیکی به خواب رفته بود
و من در سکوت فلزی رٶیاهایش درد کشیده بودم.


ریچارد براتیگان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.