ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
کودکی بودم و دنبال خدا
در بیابان در دشت
در دل جنگل سرسبز کنار دهمان
همه جا عاشق و سرگشته
به دنبال خدا میگشتم
پایۀ کوه زیر یک سرو کهنسال
چشمه ای بود
که چون قلب خداوند در دل کوه
روان بود
پیرمردی دیدم
خسته و تشنه لب از راه رسید
به لب چشمه خزید
آب نوشید و پس آنگاه
به خدا گفت:سـپـاس
آری احساس من این بود
خدا آنجا بود
من خدا را دیدم
گویا همسفرش بود خدای
من شنیدم که خدا گفت: بنوش
گوارای وجود