بالا بلندم آفتابم از زمستانم هراسی نیست

بالا بلندم
آفتابم
از زمستانم هراسی نیست

وقتی هستی بر آسمانم
و گرمم میداری
در انبوه برف
در عسرت بی مهری روزگار
با بودن تو بسان پرندگانم در برف
گرمم با کرک و پر ناز
سر بر بالش لطیف مهر
و شعاع لطفت نوازشم می کند
با تابیدن
پاشیدن
درخشیدن
با تدوام بی شائبه مهرت
روشنی کلامت
لهجه نگاهت
با دستهایت هنگامی که بلاتکلیفند
و چشمهایت وقتی می شنوند
با قلبت و تپشهایش
تردیدهایت وقتی اطمینانند
و ترسهایت شجاعانه
یا وقتی خطابم می کنی
یا وقتی صدایت می کنم
و بی درنگ
بی درنگ
در آغوش لایی لایی کلامت
به خواب میروم.......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.