هر چیزی آنجا پنهان است، می دانیم

هر چیزی آنجا پنهان است، می دانیم

هنگامی که رودخانه از یخ پوشیده‌ است،
از خطاهایی بپرس که بدان مرتکب گشته‌ام،
از کرده هایی که موسوم به زندگی گشت،
و نکرده هایی که در خیال،کاهلانه سر می رسند،
برخی به علاج می مانند،برخی چون درد،
از عشق و بیزاری بپرس،که فرقش در بدترین حالت چیست،
گوشم با تو خواهد بود.

می توانیم چشم انتظار بازگشته،
به نظاره ی رودخانه ی خاموش بنشینیم،
هر چیزی آنجا پنهان است، می دانیم.
آمدن ها و رفتن ها، از دوردست ها،
که پیش از ما خاموشی را در خود جای داده اند.
کلام من است،
آنچه بر زبان رودخانه جاریست.
شاعر: ویلیام استفورد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.