من تنها از تو نامت را پرسیدم که مست شدم

من تنها از تو نامت را پرسیدم که مست شدم
شیدا و دل‌بریده از جهان
دستت را که نگرفتم
طاقتِ بوسیدنت،هم محال بود
جان بدر نمی بردم از روشنیِ چشم هات
سایه و فاصله، پناه بود
هرچه بود، چه خیال ، چه حقیقت، رنج بود
جانم پر از دوست داشتن ، هوایم پراز نام تو بود
دست می بردم به مویت در رویا
لبخندت دیگر قشون کشی بود
زمزمه می کردم عشق را
داستانِ من از ابتدا
جنون بود..

نیلوفرثانی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.