| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
از زیر پرتقال ها که رد می شدی نگاهت کردم ..
انگار هرکدام خودشان را می کشیدند...
به شاخه های خشک...
و پوستشان را خراش می دادند ...
که عطرشان به مشامت برسد ...
و تو از خوشحالی چشم هایت را ببندی...
بعد نَخل ها سر خم می کردند ...
که آفتاب روی آرامشت نتابد ...
و باران هلالِ صورتت را تَر نکند....
آنوقت شبنم ها می آمدند ...
و سنجاقک ها بال می زدند...
و من که دورتر ایستاده بودم ...
زندگی را می دیدم ...
که فقط همان چندلحظه به جریان افتاده بود...
سید_طه_صداقت
درود بسیار زیبا بود
دعوتید گرامی