عاشقان را می شنیدم

عاشقان را می شنیدم

که از دلتنگیهای خود می گفتند

به آنان می خندیدم ...

اما هنگامی که به هتل بر گشتم

و قهوه ام را در تنهایی خوردم

دانستم چگونه دشنه ی شوق در پهلو فرو می رود و هر گز بیرون نمی شود ...

مشکل من با نقد این است

که هر گاه شعری به رنگ سیاه نوشتم

گفتند که آنرا از چشمانت رونویسی کرده ام...



نزار قبانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.