عهد کردم که چنان مرغ مهاجر باشم

عهد کردم که چنان مرغ مهاجر باشم
هر کجا می بری ام با تو مسافر باشم

بارها خواسته ام از دل عاشق پیشه
بگذارد که همان قیس معاصر باشم

دادگاهی که دهد حکم به بد عهدی من
فرصتی داده که در محکمه حاضر باشم


در دفاع خودم از عشق نشانی دادم
حکم این بود که من شخص مقصر باشم

مدتی هست در این در به دری محبوسم
دوست دارم پس از این جزء مفاخر باشم


از همان روز که با غصه قسم می خوردم
تا خدا دید نمی خواست که آخر  باشم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.