| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
آهی کشید از ته دل گریه کرد مرد
حالا چه بود جز شبحی دوره گرد مرد
افتاده بود از دلِ آن زن به نحسیِ
این آسمان غم زده ی لاجورد مرد
قلبش در عنفوان جوانی شکسته بود
برچهره اش نشسته غمی مثل گرد مرد
چیزی نبود غیر تمام شکست هاش
چیزی نداشت در دل خود غیر درد مرد
می رفت روبروی خودش توی آینه
می گفت با خودش آهسته مرد: مرد !
گُل داشت با خودش اما شکسته بود
گویی که آمده است از نبرد مرد
کارش فقط قدم زدنِ در دلِ شب است
با زانوان خسته و با رویِ زرد مرد
برگشت از همیشه ی غم سمت خانه اش
تا استکان _دوتا_ چای زرد مرد
محمود_فروتن